یکی از روزهای سال 1375، ساعت 9 صبح بود که ناگهان خبر آوردند یکی از نوههایم که چهار ساله بود، زیر مینیبوس رفته و چرخ جلوی ماشین از روی سینهاش گذشته است. یک ساعت پیش از این اتفاق، در منزل ما بود و من خیلی به او…
شگفتیهای مهتاب
خاطرات معنوی، مشاهدات قلبی و پیشگوییهای باطنی، استاد یعقوب قمری شریفآبادی
اوایل سال 1366 که هنوز حضرت آقا در قید حیات بودند، در عالم رؤیا مشاهده کردم که من در تاریکی شب، لابهلای درختهای دارالذکر نزدیك حوض ایستادهام و به منزل آقا نگاه میکنم. بعد از چند دقیقه، دو نفر از شاگردان مخلَص حضرت آقا به نزدیک خانه…
سال 1374 بود. روزی با چند نفر از شاگردانم در بیابان قدم میزدیم. در حال قدم زدن، یکی از آنها که بنده خودم او را به فراگیری دروس حوزوی راهنمایی کرده بودم، گفت: آقا! من دیشب خواب دیدم که در صحرایی کویری دارم قدم میزنم. ناگاه شنیدم…
سال 1372 از تلویزیون ایران شعبدهبازیهای آقای علیاکبری كه مدت زمان كوتاهی در ایران به سر میبرد، پخش میشد و مردم بسیاری را به خود جذب كرده و نیز با اجرای نمایش در كشورهای اروپایی به شهرت جهانی دست یافته بود؛ تا جایی كه به شعبدهباز معروف…
در آن سالها که مشکلات متعدد و بسیاری از سوی مغرضان برای بنده و جلسه معنویام پیش آمده بود، بارها در رؤیاها و مشاهداتم میدیدم که مشغول جنگ و ستیز با مغرضان هستم؛ از جمله در سال 1387، شبی در عالم واقعه دیدم انبوهی از دشمنان که…
اوایل سال 1364 بود و من با برخی از كتابهای عرفای بزرگ بهتازگی آشنا شده بودم. آن ایام در هنر نقاشی مشغول به کار بودم و به همین واسطه، با شخصی که اهل معنویت بود و در حرفه نقاشی ساختمان اشتغال داشت، آشنا شدم. گاهی اوقات نیز…
در بحبوحه انقلاب، دو برادر اهل كردستان كه بسیار شجاع و جوانمرد بودند، با من رفاقتی صمیمانه داشتند. در تظاهرات آن روزها، یكی از آنها به ضرب گلوله سرهنگی ارتشی، شهید شد و برادر دیگرش كه بعد از انقلاب سالها در بسیج فعالیت میكرد، با اینكه یكیدو…
در یکی از شبهای سرد و برفی زمستان سال 1365، همزمان با ماه مبارک رجب، در حالی که مشغول عبادت سحرگاهی بودم، در اثنای ذکر «لا اله الّا الله»، میل قلبی به ملاقات خدا پیدا نمودم و در این اشتیاق معنوی به سر میبردم که ناگاه خود…
در ایام نوشتن مطالب باب اوّل از کتاب «زن، طائر فردوس»، به تاریخ هجدهم مهرماه سال 1379، مصادف با شب میلاد فرخنده حضرت علی(ع)، در نمازخانه خصوصیام پس از عبادت و نیایش سحرگاهی، در اندیشه دو نور مقدس و مطهّر علی(ع) و فاطمه(س) در ملأ اعلا بودم…
سال 1384 بود. روزی به اتفاق همسرم در حیاط خانه نشسته بودم. ناگاه درِ حیاط به صدا در آمد و خانم مُسنّی وارد حیاط شد. بعد از سلام و احوالپرسی، به من گفت: حاج آقا! من دیشب خوابی راجع به شما دیدم که در شأن شما نیست…
یکی از روزهای سال 1375، ساعت 9 صبح بود که ناگهان خبر آوردند یکی از نوههایم که چهار ساله بود، زیر مینیبوس رفته و چرخ جلوی ماشین از روی سینهاش گذشته است. یک ساعت پیش از این اتفاق، در منزل ما بود و من خیلی به او…
اوایل سال 1366 که هنوز حضرت آقا در قید حیات بودند، در عالم رؤیا مشاهده کردم که من در تاریکی شب، لابهلای درختهای دارالذکر نزدیك حوض ایستادهام و به منزل آقا نگاه میکنم. بعد از چند دقیقه، دو نفر از شاگردان مخلَص حضرت آقا به نزدیک خانه…
سال 1374 بود. روزی با چند نفر از شاگردانم در بیابان قدم میزدیم. در حال قدم زدن، یکی از آنها که بنده خودم او را به فراگیری دروس حوزوی راهنمایی کرده بودم، گفت: آقا! من دیشب خواب دیدم که در صحرایی کویری دارم قدم میزنم. ناگاه شنیدم…
سال 1372 از تلویزیون ایران شعبدهبازیهای آقای علیاکبری كه مدت زمان كوتاهی در ایران به سر میبرد، پخش میشد و مردم بسیاری را به خود جذب كرده و نیز با اجرای نمایش در كشورهای اروپایی به شهرت جهانی دست یافته بود؛ تا جایی كه به شعبدهباز معروف…
در آن سالها که مشکلات متعدد و بسیاری از سوی مغرضان برای بنده و جلسه معنویام پیش آمده بود، بارها در رؤیاها و مشاهداتم میدیدم که مشغول جنگ و ستیز با مغرضان هستم؛ از جمله در سال 1387، شبی در عالم واقعه دیدم انبوهی از دشمنان که…
اوایل سال 1364 بود و من با برخی از كتابهای عرفای بزرگ بهتازگی آشنا شده بودم. آن ایام در هنر نقاشی مشغول به کار بودم و به همین واسطه، با شخصی که اهل معنویت بود و در حرفه نقاشی ساختمان اشتغال داشت، آشنا شدم. گاهی اوقات نیز…
در بحبوحه انقلاب، دو برادر اهل كردستان كه بسیار شجاع و جوانمرد بودند، با من رفاقتی صمیمانه داشتند. در تظاهرات آن روزها، یكی از آنها به ضرب گلوله سرهنگی ارتشی، شهید شد و برادر دیگرش كه بعد از انقلاب سالها در بسیج فعالیت میكرد، با اینكه یكیدو…
در یکی از شبهای سرد و برفی زمستان سال 1365، همزمان با ماه مبارک رجب، در حالی که مشغول عبادت سحرگاهی بودم، در اثنای ذکر «لا اله الّا الله»، میل قلبی به ملاقات خدا پیدا نمودم و در این اشتیاق معنوی به سر میبردم که ناگاه خود…
در ایام نوشتن مطالب باب اوّل از کتاب «زن، طائر فردوس»، به تاریخ هجدهم مهرماه سال 1379، مصادف با شب میلاد فرخنده حضرت علی(ع)، در نمازخانه خصوصیام پس از عبادت و نیایش سحرگاهی، در اندیشه دو نور مقدس و مطهّر علی(ع) و فاطمه(س) در ملأ اعلا بودم…
سال 1384 بود. روزی به اتفاق همسرم در حیاط خانه نشسته بودم. ناگاه درِ حیاط به صدا در آمد و خانم مُسنّی وارد حیاط شد. بعد از سلام و احوالپرسی، به من گفت: حاج آقا! من دیشب خوابی راجع به شما دیدم که در شأن شما نیست…