سال 1374 بود. روزی با چند نفر از شاگردانم در بیابان قدم میزدیم. در حال قدم زدن، یکی از آنها که بنده خودم او را به فراگیری دروس حوزوی راهنمایی کرده بودم، گفت: آقا! من دیشب خواب دیدم که در صحرایی کویری دارم قدم میزنم. ناگاه شنیدم ندایی خطاب به من گفت: «میخواهم ذکری به تو بدهم. به سخنم توجه کن و هر چه را میگویم، با من تکرار کن.» گفتم: چشم، و بعد آن صدا گفت: به همراه من بگو: «عدة الأنبیاء ائمة الأولیاء.»[1] من نیز با او تکرار کردم و پیوسته او این جمله را میگفت و من تکرار میکردم. با تکرار این جمله، از خواب بیدار شدم؛ به طوری که در بیداری هم بیاختیار این ذکر بر لبانم جاری بود.
سپس وی از من پرسید: آقا! تعبیر این خواب و آن ذکر چیست؟ من در جمع شاگردانم به او گفتم: «تو مرا در خصوص شاگردیات نسبت به من، مأیوس کردی. تو در ولایت صبر نداری و از اهل معرفت دور میشوی.» با گفتن این جمله، او ناراحت شد و گفت: این موضوع ذکر، به ولایت چه ارتباطی دارد؟
در جوابش گفتم: ولایت توسط ریسمان اتصال به دست میآید؛ «نُورٌ عَلی نُور» است. شما بهزودی از جمع ما بیرون میروی و صددرصد منکر خیلی از مطالب معنوی میشوی؛ چرا که رسالت بدون ولایت، یا شریعت بدون معرفت، چیزی جز دشمنی با اهل ولایت یا معرفت را در بر ندارد. بهزودی به همه زحمات چندین سالهات پشت پا میزنی. اما اگر چنین اتفاقی افتاد، این نکته را در نظر داشته باش، ذکری را که به شما دادند، در کویر بوده است، نه در سبزهزار. اگر فرموده عدهای از انبیا، ائمه هستند برای اولیا، مطلب درستی است؛ البته نه اینکه آن عده از انبیا بخواهند نسبت به اولیا فخر بفروشند یا غرور پیدا کنند. همه اولیا زیر پوشش پنج پیامبر صاحب کتاب میباشند؛ در حالی که در سبزهزار و باغ ولایت هستند و نه در بیابان و کویر لمیزرع.
باید بگویم که آن شاگردم هماکنون نیز به فراگیری دروس حوزوی مشغول است و همان گونه که گفته بودم، عمل نمود و سالها است که در اعتقاد خویش و مخالفت با ولایت، پا برجا است.
پینوشتها:
[1]. «عدهای از پیامبران، پیشوای اولیا هستند.»