شگفتی‌های مهتاب

خاطرات معنوی، مشاهدات قلبی و پیشگویی‌های باطنی، استاد یعقوب قمری شریف‌آبادی 

یكی از شب‌های سال 1379 به همراه چند تن از شاگردانم برای شرکت در نماز جماعت به مسجد رفته بودم. شخصی معروف به «شیخ احمد» كه در محله، همه او را عابد و زاهد و پایبند به احكام و عبادات و مستحبات می‌شناختند، پس از نماز جماعت،…

در سال 1367، ماجرایی برای مادرخانمم بدین شرح اتفاق افتاد؛ شبی از شب‌ها من در منزل خودم و در حضور همسر و فرزندانم و چند نفر دیگر، بدون هیچ مقدمه‌ای به مادرخانمم که مهمان ما بود، گفتم: «بیا در حریم ولایت و راه و روش ما.» مادرخانمم…

بعدازظهر یكی از روزهای سال 1385، من به واسطه دوستی و محبتی كه به یكی از شاگردانم داشتم، به منزل او که در حال بنّایی بود، رفتم. در پشت بام منزل وی، از روی محبت مشغول نصحیت او شدم. با اینكه در طول سال‌های قبل، بی‌وفایی و…

در آخرین شب چهارشنبه ماه رجب سال 1368، بعد از نماز صبح که در حال خواندن قرآن و سوره نور بودم، ناگاه حالت خلسه‌ای برایم پیش آمد و دیدم در صفحه سمت راست قرآن، صورت یک فرشته ظاهر شد که نقابی بر چهره داشت. سپس آن فرشته…

در همان سالی كه حضرت آقا به عالم لاهوت مفارقت نموده و در قلب این حقیر تجلی کرده بودند، در سحرگاه یكی از همان ایام مشاهده نمودم در یك جایگاه شلوغ و پُر رفت‌وآمد، گویی در انتظار چیزی یا دیدن شخصی هستم. همان‌طور كه لابه‌لای مردم به‌آهستگی…

در یکی از شب‌های جمعه پاییز سال 1366، مجلس سماعی در دارالذکر برقرار شد که در نهایت، شب استثنایی و پُرمخاطره‌ای را برای من رقم زد. آن شب، جمعیت زیادی از اطراف تهران، شهر ری و ورامین در آن مجلس حضور داشتند و ما هم با لباس‌های…

سال 1387 بود که پدر یکی از شاگردانم به دیدنم آمد و از بداخلاقی‌ها و اذیت و آزار همسرش نزد من شکایت کرد. او خود، فردی فرهنگی و باسواد بود و خانواده‌ای تحصیل‌کرده داشت و برای رفع این مسأله نیز بارها به روان‌شناس مراجعه نموده، اما هیچ…

سال 1363، طبق روال هر هفته، شب‌های چهارشنبه به جمکران می‌رفتم. یکی از همین شب‌ها ساعت 2 نیمه‌شب که در بیابان اطراف مسجد جمکران مشغول نماز دو رکعتی امام زمان بودم و زمین به واسطه نور مهتاب بسیار روشن بود، دیدم سه خانم از دور با حالت…

در سال 1373، با چند نفر كه اهل هیپنوتیزم بودند، آشنا شدم و بعد به واسطه یكی از آن‌ها متوجه گردیدم كه استادشان شخصی است به نام «ر. ش» كه مدتی با ریاضت‌كش‌های هندی در ارتباط بوده و از نظر انرژی‌های درونی نیز بسیار قوی می‌باشد و…

همان صاحبدل الهی که در مورد این حقیر پیشگویی‌هایی کرده بود، آن طور که مادرم می‌گفت، درباره برادر کوچک‌ترم ایّوب نیز چنین پیشگویی نموده بود: «خداوند فرزند پسر دیگری به شما عطا می‌نماید که نامش «ایّوب» است. این کودک، قبل از تولد، سنت ختنه در موردش انجام شده…

یكی از شب‌های سال 1379 به همراه چند تن از شاگردانم برای شرکت در نماز جماعت به مسجد رفته بودم. شخصی معروف به «شیخ احمد» كه در محله، همه او را عابد و زاهد و پایبند به احكام و عبادات و مستحبات می‌شناختند، پس از نماز جماعت،…

در سال 1367، ماجرایی برای مادرخانمم بدین شرح اتفاق افتاد؛ شبی از شب‌ها من در منزل خودم و در حضور همسر و فرزندانم و چند نفر دیگر، بدون هیچ مقدمه‌ای به مادرخانمم که مهمان ما بود، گفتم: «بیا در حریم ولایت و راه و روش ما.» مادرخانمم…

بعدازظهر یكی از روزهای سال 1385، من به واسطه دوستی و محبتی كه به یكی از شاگردانم داشتم، به منزل او که در حال بنّایی بود، رفتم. در پشت بام منزل وی، از روی محبت مشغول نصحیت او شدم. با اینكه در طول سال‌های قبل، بی‌وفایی و…

در آخرین شب چهارشنبه ماه رجب سال 1368، بعد از نماز صبح که در حال خواندن قرآن و سوره نور بودم، ناگاه حالت خلسه‌ای برایم پیش آمد و دیدم در صفحه سمت راست قرآن، صورت یک فرشته ظاهر شد که نقابی بر چهره داشت. سپس آن فرشته…

در همان سالی كه حضرت آقا به عالم لاهوت مفارقت نموده و در قلب این حقیر تجلی کرده بودند، در سحرگاه یكی از همان ایام مشاهده نمودم در یك جایگاه شلوغ و پُر رفت‌وآمد، گویی در انتظار چیزی یا دیدن شخصی هستم. همان‌طور كه لابه‌لای مردم به‌آهستگی…

در یکی از شب‌های جمعه پاییز سال 1366، مجلس سماعی در دارالذکر برقرار شد که در نهایت، شب استثنایی و پُرمخاطره‌ای را برای من رقم زد. آن شب، جمعیت زیادی از اطراف تهران، شهر ری و ورامین در آن مجلس حضور داشتند و ما هم با لباس‌های…

سال 1387 بود که پدر یکی از شاگردانم به دیدنم آمد و از بداخلاقی‌ها و اذیت و آزار همسرش نزد من شکایت کرد. او خود، فردی فرهنگی و باسواد بود و خانواده‌ای تحصیل‌کرده داشت و برای رفع این مسأله نیز بارها به روان‌شناس مراجعه نموده، اما هیچ…

سال 1363، طبق روال هر هفته، شب‌های چهارشنبه به جمکران می‌رفتم. یکی از همین شب‌ها ساعت 2 نیمه‌شب که در بیابان اطراف مسجد جمکران مشغول نماز دو رکعتی امام زمان بودم و زمین به واسطه نور مهتاب بسیار روشن بود، دیدم سه خانم از دور با حالت…

در سال 1373، با چند نفر كه اهل هیپنوتیزم بودند، آشنا شدم و بعد به واسطه یكی از آن‌ها متوجه گردیدم كه استادشان شخصی است به نام «ر. ش» كه مدتی با ریاضت‌كش‌های هندی در ارتباط بوده و از نظر انرژی‌های درونی نیز بسیار قوی می‌باشد و…

همان صاحبدل الهی که در مورد این حقیر پیشگویی‌هایی کرده بود، آن طور که مادرم می‌گفت، درباره برادر کوچک‌ترم ایّوب نیز چنین پیشگویی نموده بود: «خداوند فرزند پسر دیگری به شما عطا می‌نماید که نامش «ایّوب» است. این کودک، قبل از تولد، سنت ختنه در موردش انجام شده…
keyboard_arrow_up
error: