در یکی از شبهای سرد و برفی زمستان سال 1365، همزمان با ماه مبارک رجب، در حالی که مشغول عبادت سحرگاهی بودم، در اثنای ذکر «لا اله الّا الله»، میل قلبی به ملاقات خدا پیدا نمودم و در این اشتیاق معنوی به سر میبردم که ناگاه خود را در عالمی وسیع و بیمنتها در برابر گردونهای عظیم یافتم و بیاختیار به منظور رؤیت خدا، به سوی آن گردونه حرکت نمودم. آنگاه مشاهده کردم در ابتدای گردونه، گذرگاهی است که به درون گردونه منتهی میشود و قسمت بالا، در سمت راست ورودی گردونه، سه نام مبارک: «الله» و «رحمن» و «رحیم» بر سه جایگاه مقدس میدرخشد. با توجه قلبی به ذکر «بسم الله الرحمن الرحیم»، از این گذرگاه به درون گردونه که جهانی بیانتها از اسما و صفات الهی بود، وارد شدم و در چشم بر هم زدنی با سیری کامل به تمام اسما و صفات موجود در آن نظری عمیق انداختم؛ اما اثری از خدای خود نیافتم.
از اینرو، در اندیشه رؤیت معبود، بیاختیار خود را خارج از گردونه دیدم و ناگاه در همان عالم بیمنتها و فضای بیکران هستی، با گردونهای عظیمتر روبهرو گشتم که همچون گردونه نخست، در گذرگاه ورودی آن، نام «الله» و «رحمن» و «رحیم» قرار داشت. در این گردونه نیز با ذکر «بسم الله الرحمن الرحیم» وارد شدم که در میان این گردونه عظیم، گردونههای بیشماری مشابه گردونه اوّل بود. علاوه بر اینکه در اسما و صفات بیانتهای گردونه دوم سیری کامل کردم، با عبور از گذرگاههای ورودی هر یک از گردونههای درون گردونه دوم، با توجه به نامهای: «الله» و «رحمن» و «رحیم» خاص خودشان، در اسما و صفات بیشمار آنها نیز سیری تمام نمودم و باز اثری از مطلوب خویش ندیدم.
همچنین، بار دیگر در مکانی از فضای بیمنتهای هستی قرار گرفتم و خود را دگر بار در مقابل گردونهای بسیار عظیمتر از گردونه پیشین یافتم و مانند دفعات قبل، از گذرگاه گردونه در پرتو انوار سه نام مقدس: «الله» و «رحمن» و «رحیم» به درون گردونه سوم وارد گشتم. این گردونه شامل میلیاردها میلیارد گردونه مشابه گردونه دوم بود که هر کدام گردونههای بیشماری نظیر گردونه نخست را در بر داشتند. پس از سیری فراگیر از گذرگاه گردونه سوم، مجدداً با توجه به سه نام مقدس: «الله» و «رحمن» و «رحیم» از طریق گذرگاههای مخصوص هر گردونه، در اسما و صفات بیشمار گردونههای تو در توی درون گردونه سوم نیز سیری کامل نمودم و باز هیچ نشانی از معبود خویش نیافتم. به همین ترتیب، به منظور شهود خدای خود، تا چهل گردونه تو در تو را که یکی پس از دیگری عظیم و عظیمتر میشد و عقل از شرح آن عاجز است، سیر نمودم؛ ولی هیچگونه اثری از مقصود خویش نیافتم.
به دنبال این سیر عظیم و شگفتانگیز معنوی، باز هم خود را به همان صورت در گوشهای از فضای بیکران هستی در بیرون از گردونهها دیدم و خسته و مأیوس، شاهد منظرهای بس عجیب و حیرتآور شدم؛ گردونههای تو در توی بیشماری را ملاحظه نمودم که ورای گردونه چهلم تا بینهایت همچون زلفی پیچیده، سلسهوار ادامه یافته و در دور دستها چون دودی ممتَد محو شده بود. ناگاه الهامی روحانی در فضای قلبم طنینافکن شد که: «خدایی را که در عرصه بیانتهای عالَم در جستوجویش هستی، جز در قلب شیفتهات جایگاهی ندارد.» در این هنگام، شاد و مسرور از آن مشاهده عظیم معنوی به خود آمدم و رؤیت الهی خویش را مصداق روشنی از این حدیث قدسی یافتم که: «لا یَسَعُنی اَرضی وَ لا سَمآئی بَل یَسَعُنی قَلبُ عَبدِی المُؤمِن؛ من در زمین و آسمان نمیگنجم؛ بلکه در قلب بنده مؤمنم میگنجم.» و نیز این شهود معنوی را با این آیات شریفه مرتبط دانستم که خداوند فرموده: «فَلا أُقسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُوم. وَ إنَّهُ لَقَسَمٌ لَو تَعلَمُونَ عَظیمٌ. إنَّهُ لَقُرآنٌ کَریمٌ. فی کِتابٍ مَکنُونٍ. لا یَمَسُّهُ إلَّا المُطَهَّرُونَ؛ پس سوگند یاد نمیکنم به منازل ستارگان. بهدرستی که آن سوگندی است اگر میدانید، بزرگ. همانا آن، قرآنی است گرامی. در کتابی پوشیده. مس نمیکند آن را، مگر پاک گردیدهشدگان.»
آن را که به دل ز عشق مهتاب افتد
کی از بد و بیم خلق در تاب افتد
بنگر که به قدر ذرهای تر نشود
گر دامن آفتاب در آب افتد