سال 1367، یکی از سحرگاهان در نمازخانهام مشاهده نمودم که میان صحن مطهّر دارالذکر کنار حوض آب ایستادهام و عده بسیاری از سالکان در اطراف من به رفتوآمد مشغولاند. این حقیر درحالیکه به آسمان سمت گنبد آرامگاه آن اولیای خدا مینگریستم، ناگهان دیدم در مقابلم آقا و…
رؤیاها و تعبیرها
حقیقت اسرارآمیز تعبیر خواب
غروب یکی از روزهای بهاری سال 1393، جوانی حدوداً سی ساله در ملاقات با من گفت: «آقای قمری! امروز خوابی دیدم که میخواهم تعبیرش را بدانم. حدود ساعت سه بعد از ظهر بود که در خواب دیدم، توسط ضربات چاقوی عدهای، بدنم مجروح و زخمی شده است؛…
یکی از روزهای سال 1366، بعد از عبادت سحرگاهی در نمازخانهام، وقتی نماز صبح را طبق معمول به همراه همسر و فرزندانم به جماعت خواندیم، قبل از روشن شدن هوا، درِ خانهمان به صدا درآمد. زمانی كه در را باز کردم، پیرمرد کوتاهقد خمیدهای را دیدم. رو…
در یکی از سحرگاهان سال 1370، پس از عبادت و مناجات سحرگاهی در عبادتگاه خصوصی خود، در عالم خلسه مشاهده کردم که این حقیر در یک حرم مطهّر و منوّر هستم. ناگهان دیدم همه زائران آرامآرام از حرم خارج میشوند و من بهتنهایی نزدیک ضریح آن حرم…
یکی از روزهای بهار سال 1393، شخصی حدوداً سی ساله مرا کنار خیابان دید و گفت: «حاج آقا! میخواهم لحظهای وقت شما را بگیرم و تعبیر خوابی را كه دیشب دیدهام، بدانم.» گفتم: بفرمایید. گفت: «دیشب خواب دیدم با غرور خاصی سوار بر اسب بسیار بزرگی شدهام،…
در سال 1367، پس از مدت کوتاهی از واقعه غمانگیز درگذشت حضرت آقا، استاد معنویام، در مشاهدهای ایشان را با چهرهای شادمان در همان لباس روحانی همیشگی دیدم که وارد حیاط منزل ما و سپس اتاقی که جایگاه جلسه قرآنی خانمها میباشد، شدند و فرمودند: «میخواهم در…
سحرگاه یکی از روزهای سال 1370، پس از ذکر و عبادت در نمازخانهام، مشاهده نمودم در بازاری بسیار شلوغ و پُر رفتوآمد مشغول قدم زدن هستم که ناگاه دیدم حضرت امام خمینی(س) از لابهلای جمعیت به طرف من میآیند. بهطور ناخواسته به هم رسیدیم و خدمت ایشان…
سال 1370، در یكی از سحرگاهان كه در عبادتگاهم، رو به قبله مشغول ذكر بودم، ناگهان دیدم یك دست راست بسیار بزرگ از پشت، كمرم را گرفت كه انگشتانش تا جلوی شکم من رسید و چنان کمر مرا فشار داد که ناخودآگاه حدود سی سانتیمتر به جلو…
یکی از خانمهایی که در جلسه قرآنی همسرم شرکت میکرد، روزی برای دانستن تعبیر خوابی که دیده بود، نزد من آمد و خوابش را اینگونه برایم تعریف کرد: «در عالم خواب مشاهده نمودم پنج ستاره درخشنده و بسیار زیبا در روز روشن در آسمان میدرخشند. درخشندگی آنان…
در سال 1387، شبی من به اتفاق همسرم در منزل یکی از آشنایان كه همسرش خانمی با تقوا و پرهیزكار است، مهمان بودیم. آن خانم در حضور مادر و شوهرش خوابی را که دیده بود، اینگونه تعریف کرد: «استاد قمری! چند شب پیش خواب عجیبی دیدم؛ به…
سال 1367، یکی از سحرگاهان در نمازخانهام مشاهده نمودم که میان صحن مطهّر دارالذکر کنار حوض آب ایستادهام و عده بسیاری از سالکان در اطراف من به رفتوآمد مشغولاند. این حقیر درحالیکه به آسمان سمت گنبد آرامگاه آن اولیای خدا مینگریستم، ناگهان دیدم در مقابلم آقا و…
غروب یکی از روزهای بهاری سال 1393، جوانی حدوداً سی ساله در ملاقات با من گفت: «آقای قمری! امروز خوابی دیدم که میخواهم تعبیرش را بدانم. حدود ساعت سه بعد از ظهر بود که در خواب دیدم، توسط ضربات چاقوی عدهای، بدنم مجروح و زخمی شده است؛…
یکی از روزهای سال 1366، بعد از عبادت سحرگاهی در نمازخانهام، وقتی نماز صبح را طبق معمول به همراه همسر و فرزندانم به جماعت خواندیم، قبل از روشن شدن هوا، درِ خانهمان به صدا درآمد. زمانی كه در را باز کردم، پیرمرد کوتاهقد خمیدهای را دیدم. رو…
در یکی از سحرگاهان سال 1370، پس از عبادت و مناجات سحرگاهی در عبادتگاه خصوصی خود، در عالم خلسه مشاهده کردم که این حقیر در یک حرم مطهّر و منوّر هستم. ناگهان دیدم همه زائران آرامآرام از حرم خارج میشوند و من بهتنهایی نزدیک ضریح آن حرم…
یکی از روزهای بهار سال 1393، شخصی حدوداً سی ساله مرا کنار خیابان دید و گفت: «حاج آقا! میخواهم لحظهای وقت شما را بگیرم و تعبیر خوابی را كه دیشب دیدهام، بدانم.» گفتم: بفرمایید. گفت: «دیشب خواب دیدم با غرور خاصی سوار بر اسب بسیار بزرگی شدهام،…
در سال 1367، پس از مدت کوتاهی از واقعه غمانگیز درگذشت حضرت آقا، استاد معنویام، در مشاهدهای ایشان را با چهرهای شادمان در همان لباس روحانی همیشگی دیدم که وارد حیاط منزل ما و سپس اتاقی که جایگاه جلسه قرآنی خانمها میباشد، شدند و فرمودند: «میخواهم در…
سحرگاه یکی از روزهای سال 1370، پس از ذکر و عبادت در نمازخانهام، مشاهده نمودم در بازاری بسیار شلوغ و پُر رفتوآمد مشغول قدم زدن هستم که ناگاه دیدم حضرت امام خمینی(س) از لابهلای جمعیت به طرف من میآیند. بهطور ناخواسته به هم رسیدیم و خدمت ایشان…
سال 1370، در یكی از سحرگاهان كه در عبادتگاهم، رو به قبله مشغول ذكر بودم، ناگهان دیدم یك دست راست بسیار بزرگ از پشت، كمرم را گرفت كه انگشتانش تا جلوی شکم من رسید و چنان کمر مرا فشار داد که ناخودآگاه حدود سی سانتیمتر به جلو…
یکی از خانمهایی که در جلسه قرآنی همسرم شرکت میکرد، روزی برای دانستن تعبیر خوابی که دیده بود، نزد من آمد و خوابش را اینگونه برایم تعریف کرد: «در عالم خواب مشاهده نمودم پنج ستاره درخشنده و بسیار زیبا در روز روشن در آسمان میدرخشند. درخشندگی آنان…
در سال 1387، شبی من به اتفاق همسرم در منزل یکی از آشنایان كه همسرش خانمی با تقوا و پرهیزكار است، مهمان بودیم. آن خانم در حضور مادر و شوهرش خوابی را که دیده بود، اینگونه تعریف کرد: «استاد قمری! چند شب پیش خواب عجیبی دیدم؛ به…