شگفتی‌های مهتاب

خاطرات معنوی، مشاهدات قلبی و پیشگویی‌های باطنی، استاد یعقوب قمری شریف‌آبادی 

هرگونه علوم مُلکی و ملکوتیِ دانشمندان دنیا، از کتاب‌های آسمانی سرچشمه گرفته و معارف خویش را از آن‌ها به وام دارند؛ چه این‌که هر پیامبر صاحب کتابی در عصر خود، سرآمد اندیشمندان زمان خویش و پاسخ‌گوی تمامی سؤالات علمی و معنوی بوده‌اند. از این رو، نویسندگان و…

سحرگاه یکی از روزهای سال 1388، حدوداً یک ساعت مانده به اذان صبح، در عالم خواب دیدم که به همراه خانواده و چند نفر از نوه‌های کوچکم، همگی رهسپار فتح قلّه اورست هستیم. در مسیری که طی می‌کردیم، بازارچه‌ها و مغازه‌های گوناگونی وجود داشت؛ به طوری که…

اردیبهشت سال 1393، چند وقتی بود که طرز رفتار یکی دو نفر از شاگردانم، موجب رنجش خاطر من شده بود و من پیوسته از سر دل‌سوزی، ایشان را راهنمایی می‌کردم؛ تا این‌که یک شب برای چندمین بار، آن‌ها را نصیحت نموم؛ اما متأسفانه توجهی به نصيحت‌های من…

مهرماه سال 1371، پس از عبادات سحرگاهی و نماز صبح، در عالم رؤیا دیدم در صحرایی، تنها ایستاده‌ام و به جنگلی انبوه و وسیع و کوه‌های بلند در اطراف آن در فاصله‌ای نسبتاً دور نظاره می‌کنم. ناگاه شخصی شتاب‌‌زده با هیبتی مخوف و چهره‌ای خشن به سوی…

سال 1371، شبی در عالم رؤیا دیدم از طرف خیابان، سیل بسیار بزرگ و مخوفی که ارتفاعش به بیست متر می‌رسید، به سوی خانه‌مان در حال حرکت است. به‌سرعت وارد منزل شدم و فریاد کشیدم: «زود بیرون بروید!» همسایه‌ها را نیز صدا زدم تا برای نجات خودشان…

سال ۱۳۶۴ من و برادرم یوسف هر دو به اتفاق خانواده، به همراه برادر بزرگترم، رمضان­‌علی، عازم زیارت امام رضا(ع) شدیم. یک روز عصر بعد از زیارت­‌های مکرر در حرم امام رضا(ع)، قصد داشتیم دسته‌جمعی در صحن عتیق کنار سقاخانه اسماعیل طلایی بنشینیم. آن روز خیلی شلوغ…

سال ۱۳۶۴ من و برادرم عازم زیارت امام رضا(ع) شدیم. چهار روز قبل از بازگشتمان به تهران، از انگشترفروشی کنار خیابان، یک انگشتر عقیق زرد خریدم و به دستم کردم. طبق معمول هر روز، سحرگاه به حرم مشرف می‌شدم. یک روز بعد از نماز صبح موقع خارج…

یکی از روزهای سال 1386، قبل از اذان صبح خواب دیدم از وسط جنگل در جاده سراشیبی باریکی به سمت انتهای جنگل که راه زیادی هم بود، با سرعت هر چه بیشتر در حال دویدن به جلو هستم؛ به طوری که چشمانم یارای دیدن جاده را نداشت…

در اوایل سال ۱۳۶۶، در یکی از سحرگاهان، شهودی معنوی برای این حقیر رخ داد که دیدم کنار ساحل دریایی عظیم و پهناور، کشتی‌های مجهز و مقاوم متعددی به همراه ناخدایان توانا و برومند با عضلاتی ورزیده و نیرومند قرار داشتند؛ کشتی‌هایی که با نیروی پاروی ملوانان…

اوایل سال 1366 در آن ایام که به صورت جسته‌و‌گریخته شب‌های جمعه جهت بهره‌مندی از بيانات معنوی آن مرد الهی، در دارالذکر صفاییه حاضر می‌شدم، با شوق و ذوق بسيار، بیشتر اوقات نزدیک منبر می‌نشستم و به سخنان رحمانی ایشان گوش می‌سپردم. آن ولیّ الهی بارها در…

هرگونه علوم مُلکی و ملکوتیِ دانشمندان دنیا، از کتاب‌های آسمانی سرچشمه گرفته و معارف خویش را از آن‌ها به وام دارند؛ چه این‌که هر پیامبر صاحب کتابی در عصر خود، سرآمد اندیشمندان زمان خویش و پاسخ‌گوی تمامی سؤالات علمی و معنوی بوده‌اند. از این رو، نویسندگان و…

سحرگاه یکی از روزهای سال 1388، حدوداً یک ساعت مانده به اذان صبح، در عالم خواب دیدم که به همراه خانواده و چند نفر از نوه‌های کوچکم، همگی رهسپار فتح قلّه اورست هستیم. در مسیری که طی می‌کردیم، بازارچه‌ها و مغازه‌های گوناگونی وجود داشت؛ به طوری که…

اردیبهشت سال 1393، چند وقتی بود که طرز رفتار یکی دو نفر از شاگردانم، موجب رنجش خاطر من شده بود و من پیوسته از سر دل‌سوزی، ایشان را راهنمایی می‌کردم؛ تا این‌که یک شب برای چندمین بار، آن‌ها را نصیحت نموم؛ اما متأسفانه توجهی به نصيحت‌های من…

مهرماه سال 1371، پس از عبادات سحرگاهی و نماز صبح، در عالم رؤیا دیدم در صحرایی، تنها ایستاده‌ام و به جنگلی انبوه و وسیع و کوه‌های بلند در اطراف آن در فاصله‌ای نسبتاً دور نظاره می‌کنم. ناگاه شخصی شتاب‌‌زده با هیبتی مخوف و چهره‌ای خشن به سوی…

سال 1371، شبی در عالم رؤیا دیدم از طرف خیابان، سیل بسیار بزرگ و مخوفی که ارتفاعش به بیست متر می‌رسید، به سوی خانه‌مان در حال حرکت است. به‌سرعت وارد منزل شدم و فریاد کشیدم: «زود بیرون بروید!» همسایه‌ها را نیز صدا زدم تا برای نجات خودشان…

سال ۱۳۶۴ من و برادرم یوسف هر دو به اتفاق خانواده، به همراه برادر بزرگترم، رمضان­‌علی، عازم زیارت امام رضا(ع) شدیم. یک روز عصر بعد از زیارت­‌های مکرر در حرم امام رضا(ع)، قصد داشتیم دسته‌جمعی در صحن عتیق کنار سقاخانه اسماعیل طلایی بنشینیم. آن روز خیلی شلوغ…

سال ۱۳۶۴ من و برادرم عازم زیارت امام رضا(ع) شدیم. چهار روز قبل از بازگشتمان به تهران، از انگشترفروشی کنار خیابان، یک انگشتر عقیق زرد خریدم و به دستم کردم. طبق معمول هر روز، سحرگاه به حرم مشرف می‌شدم. یک روز بعد از نماز صبح موقع خارج…

یکی از روزهای سال 1386، قبل از اذان صبح خواب دیدم از وسط جنگل در جاده سراشیبی باریکی به سمت انتهای جنگل که راه زیادی هم بود، با سرعت هر چه بیشتر در حال دویدن به جلو هستم؛ به طوری که چشمانم یارای دیدن جاده را نداشت…

در اوایل سال ۱۳۶۶، در یکی از سحرگاهان، شهودی معنوی برای این حقیر رخ داد که دیدم کنار ساحل دریایی عظیم و پهناور، کشتی‌های مجهز و مقاوم متعددی به همراه ناخدایان توانا و برومند با عضلاتی ورزیده و نیرومند قرار داشتند؛ کشتی‌هایی که با نیروی پاروی ملوانان…

اوایل سال 1366 در آن ایام که به صورت جسته‌و‌گریخته شب‌های جمعه جهت بهره‌مندی از بيانات معنوی آن مرد الهی، در دارالذکر صفاییه حاضر می‌شدم، با شوق و ذوق بسيار، بیشتر اوقات نزدیک منبر می‌نشستم و به سخنان رحمانی ایشان گوش می‌سپردم. آن ولیّ الهی بارها در…
keyboard_arrow_up
error: