شگفتی‌های مهتاب

خاطرات معنوی، مشاهدات قلبی و پیشگویی‌های باطنی، استاد یعقوب قمری شریف‌آبادی 

سال 1361 بود و من جلسه‌ای قرآنی برای نوجوانان داشتم که در آن زمان به نام «هیئت چهارده معصوم(ع)» معروف بود. یک شب چهارشنبه كه از طرف مسجد شهرک مدرس با اتوبوس عازم جمکران بوديم، یکی از شاگردان نوجوانم که همیشه در جلسه بین چهل پنجاه نفر،…

یکی از روزهای سال 1387، به همراه چند نفر از اعضای جلسه‌­ام، برای عیادت یکی از شاگردانم که به‌سختی مریض شده بود، به تهران رفتیم. او به عنوان یکی از مسئولان و فرماندهان بسیج مشغول خدمت‌گزاری به نظام است. هنگامی که به منزل ایشان رسیدیم، دیدیم که…

در تاریخ بیست و نهم مهرماه سال 8831 مصادف با میلاد حضرت معصومه(س) از طرف یکی از شاگردان مؤمن و با وفایم که ساکن شهر شیراز است، من و خانواده‌ام به منزلش دعوت شدیم. در این سفر دو روزه، اتفاقات بزرگ و مبارکی رخ داد که گوشه­‌ای…

جمعه‌شب یکی از روزهای پاییزی سال 1392، در جمع عده‌ای از شاگردانم که اهل علم و معنا بودند، مشغول صحبت‌های معنوی و عرفانی بودم. در اثنای سخن، ناخودآگاه این کلام بر زبانم جاری شد: «اگر صورت باطنی من که در آخرت آشکار خواهد شد، هم‌اکنون برای شما…

سال 1370 در يكی از سحرگاهان كه در عبادتگاهم، رو به قبله مشغول ذكر بودم، ناگهان ديدم يك دست راست بسیار بزرگ از پشت، كمرم را گرفت كه انگشتانش تا جلوی شکم من رسید و چنان کمر مرا فشار داد که ناخودآگاه كمتر از سی سانتی‌متر به…

سال 1359 من در هیئت چهارده معصوم(ع) شهرک مدرس، قاری قرآن بودم. در آن زمان، هیئت چهارده معصوم(ع)، بزرگ‌ترین هیئت شهرک بود که افرادی از قبیل: هیئت امنای مسجد، بسیجی‌ها و سپاهی‌های شهرک در آن شرکت می‌کردند و در شب‌های محرم حداقل دو یا سه روحانی از…

در ایام نوجوانی (16 سالگی) که در شهر ری، کوچه پاچنار در جوار صحن و سرای حضرت عبدالعظیم(ع) ساکن بودیم، شبی در عالم رؤیا دیدم در محله خودمان نزدیک بازار قدیم شهر ری، با دوستان هم‌ سن و سالِ خود مشغول بازی و سرگرمی هستم. در این…

در یکی از سحرهای سال 1371، در ایامی که سخت مشغول شب‌زنده‌داری و اذکار معنوی بودم، مشاهده‌ای برایم رخ داد؛ دیدم در جایگاهی که نمازخانه‌ام بود، رو به قبله نشسته‌ام و مشغول ذکر هستم که درب روبه‌روی من به‌آرامی باز شد و دو فرشته زیباروی آسمانی وارد…

صبح یکی از روزهای سال 1344 که در کارخانه اطلس­‌بافت شهر ری مشغول کار بودم، ناگهان تحول روحی شگرفی در من ایجاد گشت و چنان ذوق و شوقی در دلم پدید آمد که باعث شد مرتب این جمله را تکرار کنم: «من هنرمند می‌­شوم.» به هر کارگری…

اواخر سال 1382 بود که متوجه تغییر رفتار و اندیشه برخی از شاگردانم شدم؛ دانستم که این مسأله، شیطانی و نتیجه تأثیر روحی است که مایه جدایی و تفرقه میان شاگردانم شده است. موضوع را پیگیری کردم و فهمیدم یکی از شاگردانم به اتفاق همسرش، در جلسه…

سال 1361 بود و من جلسه‌ای قرآنی برای نوجوانان داشتم که در آن زمان به نام «هیئت چهارده معصوم(ع)» معروف بود. یک شب چهارشنبه كه از طرف مسجد شهرک مدرس با اتوبوس عازم جمکران بوديم، یکی از شاگردان نوجوانم که همیشه در جلسه بین چهل پنجاه نفر،…

یکی از روزهای سال 1387، به همراه چند نفر از اعضای جلسه‌­ام، برای عیادت یکی از شاگردانم که به‌سختی مریض شده بود، به تهران رفتیم. او به عنوان یکی از مسئولان و فرماندهان بسیج مشغول خدمت‌گزاری به نظام است. هنگامی که به منزل ایشان رسیدیم، دیدیم که…

در تاریخ بیست و نهم مهرماه سال 8831 مصادف با میلاد حضرت معصومه(س) از طرف یکی از شاگردان مؤمن و با وفایم که ساکن شهر شیراز است، من و خانواده‌ام به منزلش دعوت شدیم. در این سفر دو روزه، اتفاقات بزرگ و مبارکی رخ داد که گوشه­‌ای…

جمعه‌شب یکی از روزهای پاییزی سال 1392، در جمع عده‌ای از شاگردانم که اهل علم و معنا بودند، مشغول صحبت‌های معنوی و عرفانی بودم. در اثنای سخن، ناخودآگاه این کلام بر زبانم جاری شد: «اگر صورت باطنی من که در آخرت آشکار خواهد شد، هم‌اکنون برای شما…

سال 1370 در يكی از سحرگاهان كه در عبادتگاهم، رو به قبله مشغول ذكر بودم، ناگهان ديدم يك دست راست بسیار بزرگ از پشت، كمرم را گرفت كه انگشتانش تا جلوی شکم من رسید و چنان کمر مرا فشار داد که ناخودآگاه كمتر از سی سانتی‌متر به…

سال 1359 من در هیئت چهارده معصوم(ع) شهرک مدرس، قاری قرآن بودم. در آن زمان، هیئت چهارده معصوم(ع)، بزرگ‌ترین هیئت شهرک بود که افرادی از قبیل: هیئت امنای مسجد، بسیجی‌ها و سپاهی‌های شهرک در آن شرکت می‌کردند و در شب‌های محرم حداقل دو یا سه روحانی از…

در ایام نوجوانی (16 سالگی) که در شهر ری، کوچه پاچنار در جوار صحن و سرای حضرت عبدالعظیم(ع) ساکن بودیم، شبی در عالم رؤیا دیدم در محله خودمان نزدیک بازار قدیم شهر ری، با دوستان هم‌ سن و سالِ خود مشغول بازی و سرگرمی هستم. در این…

در یکی از سحرهای سال 1371، در ایامی که سخت مشغول شب‌زنده‌داری و اذکار معنوی بودم، مشاهده‌ای برایم رخ داد؛ دیدم در جایگاهی که نمازخانه‌ام بود، رو به قبله نشسته‌ام و مشغول ذکر هستم که درب روبه‌روی من به‌آرامی باز شد و دو فرشته زیباروی آسمانی وارد…

صبح یکی از روزهای سال 1344 که در کارخانه اطلس­‌بافت شهر ری مشغول کار بودم، ناگهان تحول روحی شگرفی در من ایجاد گشت و چنان ذوق و شوقی در دلم پدید آمد که باعث شد مرتب این جمله را تکرار کنم: «من هنرمند می‌­شوم.» به هر کارگری…

اواخر سال 1382 بود که متوجه تغییر رفتار و اندیشه برخی از شاگردانم شدم؛ دانستم که این مسأله، شیطانی و نتیجه تأثیر روحی است که مایه جدایی و تفرقه میان شاگردانم شده است. موضوع را پیگیری کردم و فهمیدم یکی از شاگردانم به اتفاق همسرش، در جلسه…
keyboard_arrow_up
error: