شگفتی‌های مهتاب

خاطرات معنوی، مشاهدات قلبی و پیشگویی‌های باطنی، استاد یعقوب قمری شریف‌آبادی 

در یکی از سحرگاهان پاییزی مهر ماه سال 1368، پیش از حالات و مناجات شبانه، در عالم رؤیا مشاهده نمودم که هنگام غروب است و ماه شب چهاردهم در حال طلوع، و من در صحرایی وسیع و نسبتاً تاریک که آرام‌آرام به نور ماه روشن می‌شد، روبه‌روی…

در نزدیکی منزل ما، شخص سرشناسی بود که بسیار پریشان‌حال و افسرده به نظر می‌رسید. روزی، از طریق یکی از شاگرانم که مستأجر او بود، به منزل ما آمد و گفت: در خانواده‌ام مشکل بزرگی دارم. از شما می‌خواهم که کمکم کنید. گفتم: قضیه چیست؟ گفت: «داستانش،…

در اثر خدماتی که به محضر مولای کریمم داشتم، ایشان لطف دیگری در عالم معنا به این حقیر عنايت فرمود. یک هفته قبل از ماه مبارک رجب، پس از عبادات سحرگاهی، در عالم مشاهده، آقا به من فرمودند: «از شب چهارشنبه اول ماه رجب تا شب چهارشنبه…

سال 1387، بر اثر مشکلات زیادی که خانواده­‌های برخی شاگردانم برایم ایجاد کرده بودند و همچنین به واسطه مخالفت­‌های بعضی از مغرضان با عرفان و معنویت در سطح شهرستان و حتی رسانه­‌های کشوری مانند مجلات و سایت­‌های اینترنتی و نیز مشغولیت­‌های ذهنی که رفت‌وآمد به دادگاه­‌های شهرستان…

اواخر سال 1376، برای انجام كاری به مغازه‌ یکی از آشنایان رفته بودم. بعد از چند دقيقه، يكی از مسئولان سپاه پاسداران شهرستان ورامين كه با من آشنايی نزديك داشت، وارد مغازه شد و بعد از سلام و احوال‌پرسی و كمی صحبت، ناگهان چشمش به مجله جانباز…

سال 1366 من با عده‌‌ای از دوستان، یکی از شب‌های جمعه به دارالذكر رفته بوديم. طبق روال همیشگی، آقا بعد از سخنرانی به زيارت يكی از بزرگانی كه در شبستان دارالذكر دفن بودند، رفتند و جمعيتِ همراه ایشان، در صحن منتظر ماندند. در این لحظه، به دوستانم…

در سال 1370 یکی از شاگردانم که به راهنمایی بنده به تحصیل علوم دینی اشتغال دارد، چندین بار از حضور در جلسه علمی و معنوی این حقیر غفلت نموده و غیبت کرد و همان طور که خودش اذعان داشت، به همین سبب، دچار حوادث و اتفاقات گوناگونی…

ماجرای ذیل، شرح مشاهدات خانم «ش.ت» است که سال‌ها به همراه همسرش، آقای دکتر «ف.الف» استاد فلسفه و مدرس دانشگاه، در کشور کانادا و امریکا زندگی می‌کرده و هم‌اکنون در کشور ایران به سر می‌برند. شگفتی این وقایع از آن رو است که خانم «ش.ت» بدون شناخت…

سال 1366 در يكی از شب‌های جمعه، قبل از سخنرانی حضرت آقا، به اتفاق دوستانم لابه‌لای درختان «دار‌الذكر» ایستاده بوديم كه يكی از نزديكان آقا پیش من آمد و گفت: «حدود يك ماه ديگر، در همین جایگاه، سالروز تولد آقا برگزار می‌شود و ما قصد داريم آن…

دی‌ماه سال 1354 بود كه مادر بزرگوارم از دنيا رفت. مدت زيادی از رحلت او نگذشته بود كه شبی به خوابم آمد و به محض اين‌كه خواستم از وقايع و اتفاقات آن دنيا از او سؤال نمايم، ايشان از جلوی چشمانم محو شد. پس از سه ماه،…

در یکی از سحرگاهان پاییزی مهر ماه سال 1368، پیش از حالات و مناجات شبانه، در عالم رؤیا مشاهده نمودم که هنگام غروب است و ماه شب چهاردهم در حال طلوع، و من در صحرایی وسیع و نسبتاً تاریک که آرام‌آرام به نور ماه روشن می‌شد، روبه‌روی…

در نزدیکی منزل ما، شخص سرشناسی بود که بسیار پریشان‌حال و افسرده به نظر می‌رسید. روزی، از طریق یکی از شاگرانم که مستأجر او بود، به منزل ما آمد و گفت: در خانواده‌ام مشکل بزرگی دارم. از شما می‌خواهم که کمکم کنید. گفتم: قضیه چیست؟ گفت: «داستانش،…

در اثر خدماتی که به محضر مولای کریمم داشتم، ایشان لطف دیگری در عالم معنا به این حقیر عنايت فرمود. یک هفته قبل از ماه مبارک رجب، پس از عبادات سحرگاهی، در عالم مشاهده، آقا به من فرمودند: «از شب چهارشنبه اول ماه رجب تا شب چهارشنبه…

سال 1387، بر اثر مشکلات زیادی که خانواده­‌های برخی شاگردانم برایم ایجاد کرده بودند و همچنین به واسطه مخالفت­‌های بعضی از مغرضان با عرفان و معنویت در سطح شهرستان و حتی رسانه­‌های کشوری مانند مجلات و سایت­‌های اینترنتی و نیز مشغولیت­‌های ذهنی که رفت‌وآمد به دادگاه­‌های شهرستان…

اواخر سال 1376، برای انجام كاری به مغازه‌ یکی از آشنایان رفته بودم. بعد از چند دقيقه، يكی از مسئولان سپاه پاسداران شهرستان ورامين كه با من آشنايی نزديك داشت، وارد مغازه شد و بعد از سلام و احوال‌پرسی و كمی صحبت، ناگهان چشمش به مجله جانباز…

سال 1366 من با عده‌‌ای از دوستان، یکی از شب‌های جمعه به دارالذكر رفته بوديم. طبق روال همیشگی، آقا بعد از سخنرانی به زيارت يكی از بزرگانی كه در شبستان دارالذكر دفن بودند، رفتند و جمعيتِ همراه ایشان، در صحن منتظر ماندند. در این لحظه، به دوستانم…

در سال 1370 یکی از شاگردانم که به راهنمایی بنده به تحصیل علوم دینی اشتغال دارد، چندین بار از حضور در جلسه علمی و معنوی این حقیر غفلت نموده و غیبت کرد و همان طور که خودش اذعان داشت، به همین سبب، دچار حوادث و اتفاقات گوناگونی…

ماجرای ذیل، شرح مشاهدات خانم «ش.ت» است که سال‌ها به همراه همسرش، آقای دکتر «ف.الف» استاد فلسفه و مدرس دانشگاه، در کشور کانادا و امریکا زندگی می‌کرده و هم‌اکنون در کشور ایران به سر می‌برند. شگفتی این وقایع از آن رو است که خانم «ش.ت» بدون شناخت…

سال 1366 در يكی از شب‌های جمعه، قبل از سخنرانی حضرت آقا، به اتفاق دوستانم لابه‌لای درختان «دار‌الذكر» ایستاده بوديم كه يكی از نزديكان آقا پیش من آمد و گفت: «حدود يك ماه ديگر، در همین جایگاه، سالروز تولد آقا برگزار می‌شود و ما قصد داريم آن…

دی‌ماه سال 1354 بود كه مادر بزرگوارم از دنيا رفت. مدت زيادی از رحلت او نگذشته بود كه شبی به خوابم آمد و به محض اين‌كه خواستم از وقايع و اتفاقات آن دنيا از او سؤال نمايم، ايشان از جلوی چشمانم محو شد. پس از سه ماه،…
keyboard_arrow_up
error: