روزی در منزل یکی از آشنایان مهمان بودم که خانم مؤمنه ایشان به من گفت: «دیشب خوابی دیدم که باعث نگرانیام شده است؛ میخواستم آن را با همسرم در میان بگذارم، اما وقتی متوجه شدم شما قرار است به منزل ما تشريف بياوريد، بهتر دانستم خواب را…
رؤیاها و تعبیرها
حقیقت اسرارآمیز تعبیر خواب
شخص پرهیزکار و با اعتقادی که از آشنایان بنده است، یکی از روزهای بهار سال 1395، به من گفت: «جناب استاد! چند شب پیش هنگام اذان صبح خواب دیدم شما مرا به همراه خودتان به مکانی بسیار بلند و مرتفع بردید که خیلی زیبا و سرسبز بود؛…
یک روز خانم مؤمنهای به منزل ما آمد و در حضور همسرم، خوابی را که دیده بود، اینگونه بیان نمود: «شبی در عالم رؤیا دیدم در محلی نشستهام و کودکی نیز در آغوش دارم. روبهروی من سکّویی بود که جنازهای کفنپوش بر روی آن قرار داشت و…
در اوایل عروج ملکوتی حضرت آقا بود که یکی از بزرگان و ارادتمندان ایشان را که در خدمتگزاری به ولایت گوی سبقت را از همه ربوده بود و از طرفی، سبب تشرّف و اتصال من به حضرت آقا شده بود، در عالم رؤیا دیدم. ایشان در نزدیکی…
سحرگاه 23 مهرماه 1395، مصادف با دوازدهم محرم، در سن 77 سالگی در عالم رؤیا مشاهده نمودم: شبهنگام در پرتو نور مهتاب بر فراز قلّهای بسیار بلند رو به شمال ایستادهام؛ قلّهای عظیم با سطحی وسیع که سر بر آسمان برداشته و از فراز آن، کوههای بزرگ…
در یکی از روزهای تابستان سال 1393، شخص محترمی به دیدنم آمد و بعد از احوالپرسی و گفتوگوی معنوی، خوابی را که چند هفته قبل از آمدنش دیده بود، برایم اینگونه تعریف کرد: «سحرگاه نزديك اذان صبح خواب دیدم در مکان بلندی ایستادهام و به آسمان مینگرم…
قبل از ماه رجب سال 1392، یک روز به همسرم حاجیهخانم حیدری گفتم: میخواهم بعد از مرگم مرا در قبرستان يك روستای دورافتاده که بيشتر مردمانش فقیر هستند، به خاک بسپارند. همسرم به من گفت: اتفاقاً من هم خیلی دوست دارم در چنین جایی که دورافتاده است،…
اوایل زمستان سال 1374، به همراه عدهای از شاگردانم در بیابانِ نزدیک منزلمان قدم میزدیم و صحبت میکردیم. در این بین، یکی از شاگردانم که با راهنماییها و تشویقهای من در حوزه و دانشگاه مشغول تحصیل بود، گفت: آقا! دیشب خوابی دیدهام که میخواهم تعبیرش را بدانم.…
در ادامه آشنایی این حقیر با شاعر معاصر، مرحوم میرزا ابوالحسن توحیدی (طوطی همدانی)، پیوسته رفتوآمدها و مجالستهای دوستانه و سرشار از معنویت بین ما برقرار بود. یکی از روزهای سال 1366، در عالم رؤیا مشاهده كردم بنده به اتفاق حاج آقای طوطی و عارف و شاعر…
در سال 1367، برای مادرخانمم ماجرایی بدین شرح اتفاق افتاد؛ شبی از شبها من در منزل خودم و در حضور همسر و فرزندانم و چند نفر دیگر، بدون هیچ مقدمهای به مادرخانمم گفتم: «بیا در حریم ولایت و راه و روش ما.» مادرخانمم از این حرف من…
روزی در منزل یکی از آشنایان مهمان بودم که خانم مؤمنه ایشان به من گفت: «دیشب خوابی دیدم که باعث نگرانیام شده است؛ میخواستم آن را با همسرم در میان بگذارم، اما وقتی متوجه شدم شما قرار است به منزل ما تشريف بياوريد، بهتر دانستم خواب را…
شخص پرهیزکار و با اعتقادی که از آشنایان بنده است، یکی از روزهای بهار سال 1395، به من گفت: «جناب استاد! چند شب پیش هنگام اذان صبح خواب دیدم شما مرا به همراه خودتان به مکانی بسیار بلند و مرتفع بردید که خیلی زیبا و سرسبز بود؛…
یک روز خانم مؤمنهای به منزل ما آمد و در حضور همسرم، خوابی را که دیده بود، اینگونه بیان نمود: «شبی در عالم رؤیا دیدم در محلی نشستهام و کودکی نیز در آغوش دارم. روبهروی من سکّویی بود که جنازهای کفنپوش بر روی آن قرار داشت و…
در اوایل عروج ملکوتی حضرت آقا بود که یکی از بزرگان و ارادتمندان ایشان را که در خدمتگزاری به ولایت گوی سبقت را از همه ربوده بود و از طرفی، سبب تشرّف و اتصال من به حضرت آقا شده بود، در عالم رؤیا دیدم. ایشان در نزدیکی…
سحرگاه 23 مهرماه 1395، مصادف با دوازدهم محرم، در سن 77 سالگی در عالم رؤیا مشاهده نمودم: شبهنگام در پرتو نور مهتاب بر فراز قلّهای بسیار بلند رو به شمال ایستادهام؛ قلّهای عظیم با سطحی وسیع که سر بر آسمان برداشته و از فراز آن، کوههای بزرگ…
در یکی از روزهای تابستان سال 1393، شخص محترمی به دیدنم آمد و بعد از احوالپرسی و گفتوگوی معنوی، خوابی را که چند هفته قبل از آمدنش دیده بود، برایم اینگونه تعریف کرد: «سحرگاه نزديك اذان صبح خواب دیدم در مکان بلندی ایستادهام و به آسمان مینگرم…
قبل از ماه رجب سال 1392، یک روز به همسرم حاجیهخانم حیدری گفتم: میخواهم بعد از مرگم مرا در قبرستان يك روستای دورافتاده که بيشتر مردمانش فقیر هستند، به خاک بسپارند. همسرم به من گفت: اتفاقاً من هم خیلی دوست دارم در چنین جایی که دورافتاده است،…
اوایل زمستان سال 1374، به همراه عدهای از شاگردانم در بیابانِ نزدیک منزلمان قدم میزدیم و صحبت میکردیم. در این بین، یکی از شاگردانم که با راهنماییها و تشویقهای من در حوزه و دانشگاه مشغول تحصیل بود، گفت: آقا! دیشب خوابی دیدهام که میخواهم تعبیرش را بدانم.…
در ادامه آشنایی این حقیر با شاعر معاصر، مرحوم میرزا ابوالحسن توحیدی (طوطی همدانی)، پیوسته رفتوآمدها و مجالستهای دوستانه و سرشار از معنویت بین ما برقرار بود. یکی از روزهای سال 1366، در عالم رؤیا مشاهده كردم بنده به اتفاق حاج آقای طوطی و عارف و شاعر…
در سال 1367، برای مادرخانمم ماجرایی بدین شرح اتفاق افتاد؛ شبی از شبها من در منزل خودم و در حضور همسر و فرزندانم و چند نفر دیگر، بدون هیچ مقدمهای به مادرخانمم گفتم: «بیا در حریم ولایت و راه و روش ما.» مادرخانمم از این حرف من…