مقامی که امام رضا(ع) برایم می‌خواست

سال 1339 در ایام سربازی که جوانی پُر شور و حرارت و ورزشكار بودم، یكی از بزرگ‌ترین خواسته‌هایم، دست یافتن به مقام اوّل كشتی در مسابقات جهانی بود. از این‌رو، برای رسیدن به این خواسته، به‌شدت تمرین می‌كردم و در اوقات خلوت و تنهایی، به‌خصوص در ساعات نیمه‌شب و سحرگاه، دست به دعا برمی‌داشتم و از خدا می‌خواستم كه نظر لطفی به من نماید تا به آرزویم برسم. حدود چهار ماه که از آن همه تلاش و راز و نیاز شبانه گذشت، شبی در خواب دیدم درون حرم امام رضا(ع) رو به قبله و نزدیك ضریح ایشان نشسته‌ام. احساس می‌كردم كه حال و هوای معنوی خاصی دارم و برای گرفتن حاجتم بسیار جدی و مصمم هستم. با خود می‌گفتم كه: «تا آقا مرادم را ندهد، از این‌جا نمی‌روم.» در همین فكر بودم كه ناگهان ندای هولناکی در حرم پیچید که مردم همه باید از حرم خارج شوند. به دنبال این ندا، جوش و خروشی در بین زائران ایجاد شد و خادمان، مردم را از حرم به بیرون هدایت نمودند. زائران نیز بدون هیچ‌گونه مقاومت و بی‌هیچ اعتراضی، یکی پس از دیگری آن‌جا را ترک کردند؛ اما من که در فکر گرفتن حاجتم به سر می‌بردم، همچنان استوار و محكم بر جایم نشسته بودم. گویی كه هیچ كس نمی‌تواند مرا از این‌جا بیرون نماید.

بعد از آنکه حرم كاملاً خلوت و ساكت شد، دیدم آقایی بلندقد با لباسی روحانی كه عمامه‌ای سبزرنگ بر سر داشت و عده‌ای نیز ایشان را همراهی می‌نمودند، وارد حرم شدند. با مشاهده سیمای نورانی ایشان، متوجه شدم که آن بزرگوار، امام رضا(ع) هستند.

وقتی که آن حضرت، به من رسیدند، ایستادند و با لبخندی بر لب و نگاهی محبت‌آمیز به من فرمودند: «تو چه می‌خواهی از ما؟» و من با این اعتقاد كه آقا همه چیز را می‌دانند،‌ با چشمانی پُر از اشك و کلامی جدی پاسخ دادم: «آقا! خودتان بهتر می‌دانید كه من چه می‌خواهم.» ایشان با همان نگاه پُرمهر خود فرمودند: «آنچه باید به شما بدهیم، دادیم.»

این كلام، مرا به یقین رساند كه آنچه را از به دست آوردن مقام جهانی در ورزش كشتی می‌خواستم، به من عنایت فرمودند. آنگاه از زمین برخاستم. سپس دیدم كه امام و همراهان‌شان آرام‌آرام از جلوی چشمانم غیب شدند.

من با دلی مطمئن و سرشار از یقین رفته‌رفته از حرم بیرون آمدم و در صحن، مردم را با حال و هوایی زشت و زننده دیدم. آن‌ها مشغول انجام اعمالی بودند كه با دین و دینداری سازگاری نداشت. بسیار افسوس خوردم كه چرا آنان باید در چنین مكان مقدسی، این ‌قدر بی‌توجه باشند. اما از آن‌جا كه حس می‌كردم كسی مرا درك نمی‌نماید، نتوانستم ناراحتی خودم را با كسی در میان بگذارم. به همین خاطر، از آن صحن مقدس بیرون آمدم و رو به صحرا و بیابان نهادم. پس از مدتی كه بدون اراده، داشتم با همان حال و هوای معنوی و روحانی در پیچ‌وخم كوه‌ها سیر می‌كردم، به رشته‌کوه‌های بلند و در نهایت، به کوهی عظیم رسیدم و آنگاه از این رؤیای صادقه بیدار شدم.

با وجود مشاهده این رؤیای معنوی، به واسطه مشكلات عدیده زندگی و فقر شدید مالی، بر خلاف انتظار از پیشرفت مطلوب در ورزش كشتی و رسیدن به افتخارات بالاتر بازماندم و پیوسته در حسرت عدم نیل به آرزوی خود به سر می‌بردم. تا این‌كه بعدها به سرّ عنایت امام رضا(ع) پی برده و متوجه شدم كه آن حضرت با تشخیص نیاز حقیقی این حقیر، در واقع، از جانب خودشان وعده تحقق قهرمانی معنوی در عرصه ولایت رحمانی را دادند.

play_circle_filled
pause_circle_filled
volume_down
volume_up
volume_off
به اشتراک بگذارید
keyboard_arrow_up
error: