یکی از مشاهدات بسیار بزرگ این حقیر، در سال 1368 رخ داد. هنگام سحر در عبادتگاه خود مشغول ذكر بودم که دیدم حضرت آقا به من فرمودند: «فردا بعدازظهر بیا به صحرای نزدیك فلان آبادی، و کنار نهر آب در زیر درختان منتظر من باش تا بیایم.» من هم بنا بر فرمایش ایشان، در روز موعود به همان جایگاهی كه آقا آدرس داده بودند، رفتم و در سبزهزاری وسیع كنار نهر آب، زیر سایه درختان، كمتر از یك ساعت منتظر آقا ماندم كه ناگاه دیدم ایشان با لباسی روحانی ـ که همیشه آن را بر تن داشتند ـ از فاصله دور نمایان شده و به من نزدیک شدند. آنگاه كیسهای را كه در آن غذاهای گوناگون و دیگر مواد مورد نیاز فقرا بود، به من داده و فرمودند: «به همراه من بیایید.» همراه ایشان میرفتم؛ تا اینکه رسیدیم به روستایی كه بسیاری از مردمانش ایشان را میشناختند و منتظرشان بودند. حضرت آقا كیسه را از من طلب نموده و محتویات آن را میان مردم آن روستا و سپس روستاهای بعدی توزیع نمودند؛ مردمی كه بیشتر از دریافت كمكها، از دیدار و زیارت آقا خوشحال و شادمان شدند.
باز هم به فرمان ایشان كه: «همراه من بیایید»، رفتیم تا رسیدیم به شهری كه نمیدانستم چه شهری است. در آن شهر، آقا با حضرت علی(ع) ملاقات نمودند؛ گویی که از پیش قرار ملاقات داشتند. به اتفاق آن دو نور مبارك، حركت كرده و به مركز آن شهر رسیدیم. آنگاه مرا به محلی بزرگ و وسیع آوردند که در آنجا صحن و سرای حرمی بود که در وسط آن، گنبدی شبیه به بیتالمقدس قرار داشت و در اطراف آن، چهار درب ورودی بود که به سوی حرم آن گنبد باز میشد. در كنار هر درب، چند دستشویی بود كه با اشاره حضرت علی(ع) آقا به من امر نمودند: «تا ما برای انجام كاری برویم و بازگردیم، شما این دستشوییها را که در اطراف چهار درب این حرم قرار دارد، نظافت کن.» پس از اینکه آن مکانها را تمیز نمودم، با اشاره آن دو نور مبارک، از آن جایگاه خارج شده و به سویشان رفتم كه دیدم اسب سفیدی در كنار ایشان آماده سفر به عالم بالا است. آقا خطاب به من فرمود: «سوار شو.» من نیز مابین آقا و حضرت علی(ع) سوار شدم. سپس به اتفاق ایشان از آن مکان به آسمان چهارم سفر نمودیم. به همراه آقا و حضرت علی(ع) به مکان نورانیان رسیدیم و در حال قدم زدن در جمع نورانیان بودیم كه ناگاه از این مشاهده به خود آمدم.