دفن پیکر مقدس و مطهر آقا

سال 1367 بود که حضرت آقا به دیار باقی و عالم لاهوت رحلت نمود. یکی دو هفته بعد، در عالم رؤیا جنازه مطهر ایشان را دیدم که تابوتی در کنارشان قرار داشت. به دور از دید مردم، با چشمانی اشکبار در کنار پیکر مقدس آقا ایستاده بودم و در نزدیکی تابوت، شخص برومندِ میان‌سالی را می‌دیدم بسیار مؤدب و نورانی. پس از لحظاتی، آن شخص نورانی و خوش‌رو نگاهی به من کرد و فرمود: «کمک کن تا به وسیله تابوت، آقا را برای کفن‌ و دفن ببریم.» سپس به اتفاق یکدیگر، بدن مطهر ایشان را درون تابوت گذاشتیم. ایشان جلو و من پشت تابوت را گرفته و با گفتن کلمه «لا إله إلا الله» آن را بلند کردیم و به سوی مکانی که در بلندی دامنه کوهی قرار داشت، در جاده‌ای پُر پیچ و خم به راه افتادیم.

حدود صد قدم که بالا رفتیم، ناگهان دیدم آن شخص زیبارو تابوت را رها کرد. تابوت را دیدم که هیچ‌گونه سنگینی برای من ندارد و همین طور روی هوا در دست من قرار دارد. او رو کرد به من و گفت: «من جلوتر می‌روم تا مقدمات را آماده کنم.» تا آمدم بگویم: «پس، آخه من، چه جوری… ؟»، دیدم او با سرعت از من دور شد. در همان حال، تابوت در هوا معلق مانده بود و من که دو تا چوب انتهای تابوت در دستم بود، هیچ‌گونه احساس سنگینی نمی‌کردم. به همان صورت، به راه خود ادامه دادم؛ تا این‌که به آن مکان بلند و رفیع رسیدم. در آن‌جا دیدم که او همه مقدمات را تدارک دیده و منتظر من ایستاده است. پس از رسیدن من، آقا را در آن‌جا شست‌وشو داد و نماز و کفن‌ودفن ایشان را به اتفاق یکدیگر تمام کردیم. آن‌گاه آن شخص برومند نورانی، آرام‌آرام از جلوی چشمم ناپدید ‌شد که ناگاه از آن رؤیا به خود آمدم.

play_circle_filled
pause_circle_filled
volume_down
volume_up
volume_off
به اشتراک بگذارید
keyboard_arrow_up
error: