مصباح الهدایة و خنجر

در اوایل تابستان سال 1369، روزی یکی از شاگردانم که به‌تازگی در جلسه علمی و معنوی این حقیر شرکت می‌کرد، به نزدم آمد و از من اجازه خواست تا رؤیایی که دیده بود، برایم تعریف نماید. پس از موافقت بنده، گفت: «جناب استاد! اوّلین‌باری که به محضر شما رسیدم و سخنان معنوی و نکات عرفانی را از زبان شما شنیدم، بسیار تحت تأثیر قرار گرفتم و در عین حال، دچار حیرت و تردید شدم و با خود گفتم: آیا این کلمات، واقعاً حق است؟

برای اینکه حقیقت امر برایم کشف شود، همان شب غسل حاجت نمودم و سحرگاه که از خواب برخاستم، وضو گرفتم و بعد از عبادت و نماز صبح، به سجده افتادم و با قلبی شکسته و سرشار از نیاز و درخواست، به حضرات معصومین(ع) توسل جستم و آن قدر در همان حال سجده، اشک ریختم و اظهار نیاز کردم که از شدت خستگی لحظه‌ای به خواب رفتم و در آن حال مشاهده کردم، مقابل کوهی بسیار عظیم که سراشیبی خیلی تندی داشت، ایستاده‌ام. تصمیم گرفتم که خودم را به قله آن کوه برسانم. به محض اینکه شروع به حرکت نمودم، دیدم در دست چپم كتاب شریف «مصباح ‌الهدایة» حضرت امام خمینی(س) و در دست راستم یك خنجر تیز و بلند قرار دارد.

با سختی و مشقت زیاد، دامنه بلند کوه را طی می‌کردم و هرگاه تعادلم بر هم می‌خورد، به کمک خنجری که در دستم بود، خودم را نگه می‌داشتم و به راهم ادامه می‌دادم و در طی این مسیر دشوار، عده‌ای ناشناس به همراه برخی حیوانات درنده نیز در کنار کوه بودند که می‌خواستند مرا از ادامه راه باز دارند؛ ولی بدون هیچ‌گونه اعتنایی، همچنان به راه خود ادامه می‌دادم؛ تا اینکه بالأخره با زحمت بسیار، به بالای آن کوه رسیدم.

در قله کوه مشاهده کردم شما با لباسی سفید و چهره‌ای نورانی و شادمان، مشغول تدریس کتاب «مصباح الهدایة» حضرت امام خمینی(س) برای عده کمی از شاگردان خویش هستید. پس از عرض سلام و ادب، به اشاره حضرتعالی در سمت راست شما نشستم تا من هم از کلاس درس معنوی‌تان بهره‌مند شوم. وقتی به صفحات کتابی که جلوی شما بود، چشم دوختم، دیدم که مشغول شرح و تفسیر عرفانی صفحات 70 و 71 آن کتاب هستید. در همین لحظه بود که از خواب بیدار شدم.

بعد از این مشاهده معنوی، به کتاب «مصباح الهدایة» حضرت امام خمینی(س) که در منزل داشتم، مراجعه کردم و صفحات 70 و 71 آن را با دقت مطالعه نمودم. در این صفحات که چهل و دومین مصباح ذکر شده، روی سخن حضرت امام خمینی(س) به سالکان مبتدی است و آن‌ها را به تبعیت از انسان کامل و راهنمای طریق، دعوت نموده و سالک را از سلوک فردی برحذر داشته است. ضمن اینکه در سرصفحه‌های این کتاب، هیچ‌گونه شعری وجود نداشت؛ جز در همین دو صفحه که بیتی از اشعار جناب حافظ شیرازی در آن نوشته شده كه فرموده:

چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن‌شناس نئی جان من خطا اینجاست»

در تعبیر رؤیای این شاگردم كه در اخلاق، گوی سبقت را از دیگر شاگردانم ربوده، گفتم: کوه، حقیقت انسان کامل است و کتاب «مصباح الهدایة» حضرت امام(س)، اشاره به چراغ راهی دارد که توسط انسان کامل روشن گردیده و خنجر و تیزی آن، نشانگر صبر و استقامت در این راه پُر فراز و نشیب می‌باشد. اگر کسی بخواهد معرفت و معنویت را از اهلش فرابگیرد، باید با صبر و استقامت در راه کمال که در حقیقت راه عشاق و جوانمردان عالَم است، گام بردارد و در این مسیر، سزاوار است که به چپ و راست خویش توجه نکند تا به شرک و امثال آن دچار نشود.

play_circle_filled
pause_circle_filled
volume_down
volume_up
volume_off
به اشتراک بگذارید
keyboard_arrow_up
error: