آقای حسین سیراوند، یکی از شاگردان استثنایی، مخلص و صدّیق بنده بود که بهجهت ابتلا به بیماریهای خاص از جمله: HIV، هپاتیت B و هموفیلی،[1] کولهباری از درد و رنج و مصیبت را بر دوش میکشید؛ ولی با اعتقاد قلبی به اینجانب، همواره از عشق به انسان کامل و اولیای الهی سخن میگفت. ایشان از حال و هوای معنوی خاصی برخوردار بود و پیوسته دوست میداشت تمام هستی خویش را عاشقانه فدای این حقیر نماید؛ تا جایی که در پرتو شور و شوق و عشق به بنده، با وجود بیماریهای متعدد جسمانی، در میان آشنایان و دیگر دوستان بیمارش به الگویی نادر و مثالزدنی در امیدواری به زندگانی تبدیل شده بود و برای همگان مایه شگفتی بود که چگونه با وجود بیماریهای کشنده و دردناک گوناگون، از چنین روحیه قوی و شادی برخوردار است. از اینرو، زندگی و حالات متفاوت ایشان باعث شد یکی از مستندسازان سینمای کشور از شرح حال او فیلمی اثرگذار با عنوان «چند قطره خون» بسازد. همچنین، در سال 1384 انجمن حمایت از بیماریهای خاص او را بهعنوان نماینده جمهوری اسلامی ایران در کنفرانس بینالمللی حمایت از بیماران خاص به کشور الجزایر اعزام نمود و ایشان در این همایش، مقالهای را درباره اهمیت معنویت و عشق در عصر حاضر، بهویژه عشق و ارادت به استاد معنوی، برای حاضران قرائت کرد.
آقای سیراوند در طول سه دهه از عمرش، درد جانکاه بیماری را بهسختی تحمل مینمود؛ بهطوریکه حتّی با استفاده از داروهای مسکّن بسیار قوی هم التیام نمییافت و با وجود زیبایی چهره و قامت رشید، در سالهای پایانی عمر خود، بسیار نحیف و ناتوان شده بود؛ بهگونهای که چیزی جز پوست و استخوان از او باقی نماند و حتّی برای حرکت کردن به کمک دیگران نیاز داشت. ایشان در نهایت، با روحی سرشار از عشق و مودّت نسبت به این حقیر، در خردادماه سال 1389، در سن سیوچهار سالگی، دار فانی را وداع گفت و در جوار رحیمیت حق به آرامش رسید و طبق وصیتش ابیاتی از جناب مولانا جلالالدین که در ایام حیات خود بارها آن را با حال و هوای عاشقانه زمزمه مینمود و اشک میریخت، بر روی سنگ قبر او حک گردیده است:
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شهد و شَکر هیچ مگو
قمری جانصفتی در ره دل پیدا شد
در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو
چند هفته پس از رحلت شاگردم، سحرگاه روز چهلمِ درگذشت او، در عالم رؤیا مشاهده نمودم ایشان مرا بههمراه تعدادی از شاگردانِ نزدیکم به منزل خودش که احساس میکردم در جهان دیگر است، دعوت نمود؛ تا اینکه از ما پذیرایی نماید. به همین منظور، سفرهای را گسترده بود که در آن، وسایل لازم برای مهمانان فراهم شده بود. آقای سیراوند با خوشرویی، مرتب به آشپزخانه میرفت و برای مهمانان غذا میآورد. در میان این جمع، ایشان به بنده علاقه و اشتیاق فراوانی از خود نشان میداد و بسیار دوست داشت که در مقابل من بنشیند، به همین جهت، علاوه بر دیس غذایی که برای مهمانان در وسط سفره گذاشته بود تا هر کس دوست دارد از آن میل کند، آنطرف سفره، روبهروی بنده یک ظرف غذای مخصوص هم برای خودش گذاشت. زمانی که برای مرتبه آخر به آشپزخانه رفت تا ظرف غذایی برای بنده بیاورد، من از باب مزاح و شاد نمودن او، ظرف غذایش را برداشتم و بدون اینکه بداند، آن غذا را خوردم. هنگامیکه او از آشپزخانه با یک بشقاب غذای بسیار خوشبو و لذیذ برای من که با غذای مهمانان و نیز غذای خودش فرق داشت، به سر سفره بازگشت، با ظرف خالی غذای خود مواجه شد و با تعجب و نگرانی کنجکاو شد که چه کسی غذایش را خورده است! در این لحظه، من با لبخند و خوشرویی به ایشان فهماندم که بنده غذای شما را خوردم. او با فهمیدن پاسخ من، لحظهای در خود فرورفت و سپس با نگاهی توأم با نگرانی و سکوت، ابراز رضایت کرد و ظرف غذایی که برای من آورده بود، جلوی خود گذاشت و درحالیکه به غذا خوردن مهمانان نگاه میکرد، از خواب بیدار شدم.
در تعبیر این رؤیا میتوان گفت که شاگرد دردمند و رنجدیدهام در آن مهمانی با تنها سرمایهای که از این دنیا اندوخته بود، از ما پذیرایی و خدمت میکرد و آن سرمایه جز درد توأم با عشق چیز دیگری نیست. ایشان در واقع، همگی ما را به دردمندی و عشق به استاد معنوی و انسان کامل میهمان کرده بود.
این خواب برای یکایک مهمانان، بهویژه این حقیر که غذای مخصوص او را خورده بودم، نویدی برای ابتلا به انواع دردها و مصیبتهای گوناگون دنیوی بود و طولی هم نکشید هریک از شاگردانم که در عالم خواب میشناختم، به مشکلات دردناک و مصائب گوناگون دنیوی دچار شدند و بنده نیز چون غذای مخصوص شاگرد دردمندم را در خواب خورده بودم، همچون او به درد و رنج بیماریهای سخت جسمانی مبتلا شدم؛ تا جایی که همانند او حتّی مصرف داروهای مسکّن بسیار قوی هم دردهایم را کاهش نمیدهد. با این حال، هرچقدر رنجهای جسمانیام بیشتر میشود، عشق و معرفت باطنیام افزونتر میگردد. تعبیر غذای مخصوصی که برای بنده آورده بود، آرامش و نشاط است که این حقیر از خوردن آن امتناع نمودم و درد جسم توأم با درد عشق را بر نشاط و آرامش ترجیح دادم.
گفتنی است که دشواریها و رنجهای ظاهری برای ما، در باطن رحمت بوده و آثار و برکات متعددی را برایمان به ارمغان آورده است؛ همچنانکه پس از مشاهده این رؤیا و سپس ابتلای بنده به دردها و بیماریهای متعدد جسمانی، تألیف برخی آثار معنوی مانند کتاب «لطایف قرآنی» را آغاز نمودم؛ اثر پُرباری که معارف عمیق باطنی را همچون مثنوی معنوی جناب مولانا جلالالدین، از رهگذر طهارت قلبی در معرض دید زیباپسندان عالم قرار میدهد.[2]
خداوند رحمان روح آن شاگرد صدّیقم را که عاشق و دردمند زیست و سبکبال بهسوی جایگاه آسمانیاش پَر کشید، غریق رحمت خاصه خویش سازد. «إن شاء الله»
پینوشتها:
[1]. ایشان در زمان کودکی، به دلیل تزریق اشتباهی خون آلوده، به بیماری هپاتیت B و نیز HIV مبتلا گردید.
[2]. ر.ک: رؤیای «خرقه از دست مولانا جلالالدین»، همین کتاب، ص 186.