یکی از روزهای سال 1386، بعد از اینکه عبادت سحرگاهی و نماز صبح را در نمازخانهام به اتمام رساندم، به اتاقم آمدم. هوا کاملاً روشن نشده بود که بر اثر خستگی و کسالت، در کنار بخاری ساعتی به خواب رفتم. در عالم رؤیا مشاهده نمودم که مشغول انجام کارهای روزمره و مطالعه هستم که یک خانم به همراه دو دخترش در اتاق را باز کردند و بعد از سلام، روبهروی من نشستند. آن خانم در وسط نشست و دو دخترش در طرفین او نشستند؛ اما دیدم که هر سه بهصورت مار هستند. یک مار بزرگ و دو مار کوچک در دو طرف او. مدت کوتاهی آنها در مقابل من قرار گرفته و به من نگاه میکردند. احساس کردم که آن مار بزرگ میخواهد چیزهایی به من بگوید. در همین اثنا بود که از خواب بیدار شدم.
از آنجایی که میدانستم خوابی که بعد از نماز صبح، قبل از طلوع آفتاب دیدهام، تعبیرش حدود سه چهار ساعت بعد است، متوجه شدم این ماجرا صبح همین امروز اتفاق میافتد. به همسرم، حاجیه خانم گفتم که امروز صبح یک خانم به همراه دو دخترش برای بیان مشکلشان به نزد من میآیند. اگر آمدند، به من اطلاع بده. حدود ساعت 10 صبح بود که آنها آمدند. بعد از سلام و احوالپرسی، از آنان پرسیدم: از کجا آمدهاید؟ مادر آن دو دختر گفت: حاج آقا! بهواسطه یک نفر آشنایی که داشتم، خدمت شما رسیدم تا در مورد موضوعی از شما کمک بخواهم. گفتم: بفرمایید. وی درباره مشکلات زندگی و بچههایش صحبت کرد و از من کمک فکری خواست. بعد از اینکه صحبتهای ایشان تمام شد، به او گفتم: خانم! من که شما را نمیشناسم، ولی یک سؤال از شما دارم. گفت: بفرمایید حاج آقا. گفتم: شما به من و خانوادهام چقدر اعتقاد دارید؟ جواب داد: چون از خوبیهای شما زیاد شنیدهام، خیلی به شما اعتقاد دارم. گفتم: شاید این سؤالی که میخواهم از شما بپرسم، به مشکلاتتان مربوط شود. گفت: بفرمایید. گفتم: از آنجا که خداوند عنایتی به این حقیر داشته و دارد و من تقریباً به تعبیر خواب آشنایی دارم، بعد از نماز صبح و قبل از طلوع آفتاب ساعتی خوابیدم و در عالم خواب مشاهده نمودم که شما و فرزندانتان در همان مکانی که الآن نشستهاید، بهصورت سه مار بودید؛ مار وسطی كه خودت بودی، بزرگ، و دوتای دیگر كه دخترانت هستند، كوچك بودند. البته احساس نمودم که مشکل دخترانتان هم بهواسطه مشکل شماست. اگر مشکل شما حل شود، مشکل آنها نیز حل خواهد شد. سپس گفتم: ببینید خانم! در بین حیوانات، مار بدترین جانور است؛ چرا که هر چیزی را که میبیند، میبلعد و تفاله آن را بیرون میریزد. من خودم تعبیر این خواب را میدانم، اما از شما میخواهم که نترسید و شجاعانه بگویید که چه کار کردهاید و یا میکنید که در باطن باید به شکل این جانور باشید؟
سرش را پایین انداخت و با خجالت و شرمندگی گفت: آقا! تا همین الآن که نزد شما نشستهام، به گناه زنا و لواط آلودهام. من بهواسطه اینكه شوهرم به من كه همسرش بودم، بیتوجه بوده و قبل از ازدواج هم با شخص دیگری ارتباط داشتم، به این انحراف كشیده شدم. راجع به آن شخص پرسیدم و او در مورد شخصیت و شغل آن فرد برایم توضیح داد و نشانیاش را هم به من داد.
به او گفتم: اصلاً ناراحت نباش. فقط همین الآن از ته دل قول بده که دیگر مرتکب چنین خطایی نشوی و در قول دادنت هم راستگو باش و دروغ نگو. گفت: قبول میکنم؛ قول میدهم که دیگر مرتکب این گناه نشوم.
فردای آن روز، به همان نشانی که آن خانم داده بود، رفتم. دیدم که آن شخص یکی از افراد سرشناس شهر است. رفتم و از نزدیک نگاهی به او کردم و با ناراحتی برگشتم که بعد از یک هفته از دنیا رفت. مراسم مفصلی هم برای او ترتیب داده و همه مسئولان شهر را دعوت کرده بودند؛ حتّی نوحهخوانی و سینهزنی هم برگزار کردند.
اما خدا را شاهد میگیرم و در حضور خدا گواهی میدهم که اکنون آن زن، یکی از بهترین شاگردان همسرم شده و راستگوترین و صادقترین افراد در جلسهاش میباشد. من هم برای او دعا میکنم و از خداوند میخواهم که به رحمانیت و رحیمیتش او را ببخشد.