اوایل سال 1368، شخصی شاگرد یکی از اولیای خدا بود، روزی به من برخورد کرد و گفت: جناب آقای قمری! استاد معنویام که چند سالی است از محضر ایشان کسب فیض میکنم و شما هم به او خیلی نزدیک هستید، شبی ضمن سخنرانی در جمع شاگردانشان، مشاهدهای را با حال و هوای خاصی بیان نمودند که شاید شما بهواسطه نزدیکی به ایشان از موضوع مطلع باشید. ایشان در توضیح از مشاهدهشان فرمودند:
«هنگام سحر در خلوت خود مشاهده نمودم که با عدهای از نزدیکانم، در مکانی ایستادهایم. روبهروی ما، افرادی که تعدادشان با ما برابر بود، واژگون بر صلیبی وارونه آویخته شده بودند؛ بهگونهای که با درد و رنج، از گوشها، چشمها و دهانهایشان چرک و خون بر زمین میریخت. در این هنگام، حضرت مسیح(ع) از سمت راست قدمزنان نزد من آمد و اجازه خواست که مقداری از رنج این افراد را کاهش دهد. من که نسبت به این موضوع بیتفاوت بودم، در پاسخ گفتم: برای من اهمیتی ندارد، هر طور صلاح میدانید. سپس، ایشان از سر لطف و با نگاهی محبتآمیز به آنها توجه و عنایت نمود. در این هنگام بود که از این مشاهده به حال طبیعی خود بازگشتم.»
در تعبیر مشاهده آن ولیّ خدا، به شاگرد ایشان گفتم: در واقع، آن افرادی که بهصورت واژگون آویخته شده بودند و حال ناخوشایندی هم داشتند، آیینهای از حقیقت آن بزرگوار و نزدیکانشان هستند و در واقع، ایشان تصویری از حقیقت آینده خودشان را مشاهده نمودند که پس از مرگ در نظر مردم عوام انسانهای بد و گناهکاری جلوه میکنند و ازاینرو، مردم بدگویی و تهمتهای فراوانی را به ایشان نسبت میدهند. وارونه بودن این افراد در آن مشاهده، دلالت بر این دارد که تصور مردم عوام پیرامون ایشان خلاف حقیقت و واقعیت است و جاری شدن چرک و خون از گوشها، چشمها و دهان آنان، نشان از حرفهای زشت و تهمتهای ناروایی دارد که پس از حیات دنیویشان در جامعه نسبت به آنها گفته و شنیده میشود و مردم از شنیدن این تهمتها، از ایشان متنفر و گریزان میشوند و همواره لب به بدگویی آنان میگشایند. این سخنان ناروا و زشت، رنجی است که آن افراد محترم پس از حیات دنیوی خود متحمل میشوند و ریخته شدن چرک و خون از گوشها، چشمها و دهان آنان بر زمین به معنای بازگرداندن آلودگی تهمتها و بدگوییها به زمین وجود خود آن مردم عوام میباشد.
این وضعیت ادامه دارد تا اینکه یکی از شاگردان صدیق و وفادار آن ولیّ خدا که مدت کوتاهی است به محفل ایشان راه یافته و حال و هوای مسیحایی دارد، در عالم باطن نزد ایشان میآید و از آن سَرور بزرگوار اجازه میخواهد که اگر رضایت دارید و صلاح میدانید، با روش و رفتار نیکو، شرایط نامطلوبی را که در میان مردم به وجود آمده، کمی خنثی و بیاثر نمایم و تصورات نابهجای مردم عوام را نسبت به آنان، اندکی اصلاح کنم. آن ولیّ خدا که در حال فنای روحانی به سر میبرد، به ایشان میفرمایند: «برای من اهمیتی ندارد؛ هر طور خودتان صلاح میدانید.» آن شاگرد صدیق و وفادار هم با آن حال و هوای مسیحایی خویش، با تلاش و کوشش برای بیاثر و خنثی نمودن این وضعیت ناخوشایند، صداقت و وفاداری خود را نشان میدهد.