پس از انتشار مشاهده «فرشته عشق» در سال 1385، که مشکلات زیادی از سوی افراد مغرض برای من ایجاد شده بود، شبی در عالم رؤیا سپاهی عظیم را به فرماندهی خود دیدم که همگی بر شتر سوار بودند و من نیز پیشاپیش آنان قرار داشتم؛ اما به هیچوجه قصد جنگ نداشتیم. میخواستیم بهسوی نهر آبی که در انتهای سراشیبی نزدیک ما بود، برویم و از آن استفاده کنیم.
ناگاه دیدم لشکری عظیم سوار بر اسب و شتر، جلوی سپاه ما را سد کردند و مانع دسترسی ما به آن نهر آب شدند و آماده جنگیدن با ما بودند. فرمانده این لشکر، شخصی بود آراسته به تجهیزات جنگی؛ اما حال و هوایی عجیب و رفتاری مسخرهآمیز داشت. بعد از لحظات كوتاهی، دیدم هرج و مرج و غوغایی در لشکر دشمن رخ داد و دشمن با آن همه تجهیزات جنگی، کمکم کوچک و کوچکتر شد تا جایی که مانند مورچگان شدند و سپس به قعر زمین فرو رفتند و دیگر اثری از آنها باقی نماند. لشکریان ما با دیدن این حادثه، بهسوی نهر آب حرکت کردند.