حقیقت روح قدسی

بهره‌مندی‌ از روح‌ معرفت‌بخش‌ قدسی‌، زیبنده‌ترین‌ رهاورد عالم‌ روحانی‌ است‌ که ‌رهرو عاشق‌ را به‌ نور شناخت‌ مزین‌ می‌نماید؛ چه‌ اینکه‌ فروغ‌ دانایی‌ روح‌ قدسی‌، برخاسته ‌از نور قدس‌ الهی‌ است‌ که‌ حامل‌ روح‌ و روشنی‌بخش‌ آن‌ می‌باشد و از آنجا که‌ چنین ‌روحی‌ سرشار از زمزم‌ طهارت‌ و پاکی‌ است‌، شعاع‌ بصیرت‌ و نورانیتش‌ درخششی‌ مضاعف‌ یافته‌، مرآت‌ قلب‌ سالک‌ الی‌ اللّه‌ را به‌ تجلیات‌ روحانی‌ منوّر می‌گرداند.

حقیقت‌ روح‌ قدسی‌ در مقام‌ تمثیل‌، به مثابه‌ باد[1] مسرت‌بخش‌ بهاری‌ است‌. همچنان‌که‌ باد بهاران‌ به‌ سبب‌ برخورداری‌ از رطوبت‌ دلپذیر، گرد و غبار فضای‌ طبیعت‌ را فرو نشانده ‌و عرصه زمین‌ را به‌ خلعتی‌ سبزینه‌ می‌آراید، روح‌ قدسی‌ نیز نسیم‌ خوشبو و طربناکی‌ است ‌که‌ وزش‌ آن‌ بر ضمیر رهرو دلباخته‌ ولا، حیات‌ طیبه‌ معنوی‌ را به‌ ارمغان‌ آورده‌، به‌ جهت‌ بهره‌مندی‌ از کوثر زلال‌ معرفت‌، زمین‌ وجودش‌ را مشحون‌ از سرسبزی‌ عرفان‌ و صفا می‌نماید.

بدین‌ ترتیب‌، هر آن که‌ در محراب‌ عبودیت‌، تسلیم‌ خضر واصل‌ گردیده‌، به‌ تصریح‌ آسمانی‌ ﴿فَادْخُلی فی عِبادی﴾[2] در شمار خالصان‌ کوی‌ دوست‌ درآمده‌، آیینه‌ تمام‌نمای‌ حق‌ ّو مظهر تام‌ رحمانی‌ می‌شود و آن‌گاه‌ جمال‌ دلدار، او را چنان‌ سرمست‌ از عشق‌ و شیدایی ‌می‌سازد که‌ به‌ فنای‌ از ماسوای‌ معشوق‌ نایل‌ شده‌، پاک‌ و مطهر می‌گردد و این‌چنین‌، از رهگذر محرمیت‌، دست‌ ولایی‌ پرده‌ از رخساره‌ جمیل‌ رحیمی‌ به‌ کنار می‌زند[3] تا به ‌اشارت‌ قرآنی‌ ﴿وَادْخُلی جَنَّتی﴾[4] شایسته‌ نیل‌ به‌ منقبت‌ بهشتی‌ مقربین‌ و وصول‌ به‌ منزلت‌ رحمانی‌ سابقان‌ گشته‌، به‌ مرتبه‌ بقا در عالم‌ وجه‌ نورانی‌ بار یابد.

پی‌نوشت‌ها:

[1]. التوحید، شیخ صدوق، ص 171، ح 3، امام صادق(ع) در تفسیر آیه ﴿وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی﴾ فرمود: «إِنَّ الرُّوحَ مُتَحَرِّكٌ‏ كَالرِّیحِ‏ وَ إِنَّمَا سُمِّی رُوحاً لِأَنَّهُ اشْتُقَّ اسْمُهُ مِنَ الرِّیحِ وَ إِنَّمَا أَخْرَجَهُ عَنْ لَفْظَةِ الرِّیحِ لِأَنَّ الْأَرْوَاح‏ مُجَانِسٌ لِلرِّیح …؛ همانا روح مانند باد، متحرک است و بدین خاطر روح نامیده شد که نامش از باد مشتق گردید و چون ارواح همجنس باد هستند، روح را از لفظ ریح خارج ساخت. …»

[2]. سوره فجر، آیه 31: «پس داخل شو در بندگان من!»

[3]. مشاهده «سراپرده عشق»:

در یکی از سحرگاهان پاییز سال 1366، در عالم واقعه مشاهده نمودم در آبادی نسبتاً مخروبه‌ای که فضایی تیره و تار آن‌ را فرا گرفته بود، قدم می‌زدم و سر‌گشته و بی‌هدف، فراز و نشیب آبادی را پشت سر می‌گذاشتم؛ تا اینکه به درّه‌ای پُر از زباله و آشغال رسیدم. از لابه‌لای آشغال‌ها و زباله‌ها گذر کردم و به انتهای درّه آمدم. در سمت راست درّه، سرایی عظیم و مجلل را دیدم که بر آستانه با شکوهش پرده بسیار بزرگ سبزرنگ و ضخیمی که حدود 10 متر طول و 6 متر ارتفاع داشت، آویخته بود؛ به‌گونه‌ای که درون آن بارگاه با عظمت، هرگز دیده نمی‌شد. در سمت راست پرده، آقایی ـ که او را می‌شناختم و از نزدیکان استاد معنوی‌ام بود، با لباسی سفید بر تن و چهل‌تار به کمر، دست به سینه و خیلی مؤدب ـ به عنوان نگهبان ایستاده بود. افرادی نیز به عنوان پادو هر چند دقیقه یک‌بار گوشه پرده را کنار می‌زدند و بیرون از بارگاه با آن نگهبان به‌آرامی صحبت می‌کردند و بعد به داخل برمی‌گشتند؛ به‌طوری که کسی نتواند درون آن جایگاه را ببیند.

با دیدن این وضعیت، خیلی کنجکاو شدم که پشت آن پرده چه خبر است. پیش خود گفتم اگر مرتبه دیگر گوشه پرده را کنار زدند، نگاهی به داخل می‌اندازم. به محض اینکه گوشه پرده دوباره توسط یکی از خاصان درگاه که سر و وضع بسیار مرتبی داشت، کنار رفت، به درون آن جایگاه نگاه کردم. سالنی را دیدم به مساحت سی در پانزده متر، مزین به فرش‌ها و پشتی‌های زیبا. در انتهای آن بارگاه نیز آقا و مولای کریمم را مشاهده نمودم که با حالتی خاص، لباسی روحانی، تاجی بر سر و چهره‌ای بسیار زیبا و نورانی در صدر مجلس بر تختی نه چندان بلند نشسته بود و در اطرافش فرشتگانی زیبارو که تا آن زمان ندیده بودم، با حالاتی عارفانه و لباس‌هایی از حریر سبز، با وجد و سماع عاشقانه، نظاره‌گر سیمای منور و مطهر ایشان بودند. در این میان، متوجه چهره دلربای آقا شدم که در حال ذکر و سماع و حرکت دادن سر مبارکشان بودند. ناگهان، وجه منوّر آن بزرگوار به طرف من متمایل گشت و چشمان زیبایشان به سمت این حقیر افتاد و با زبان حال به من فهماند که: «جایگاه ما اینجا است. باید مَحرم شوی تا با ما مه‌رویان عالم غیب همدم شوی.»

ایشان همچنان با چشمان اشک‌بار و پُرسرورشان به من نگاه می‌کردند و سرشان را آرام‌آرام می‌چرخاندند و من از دیدن این منظره پُرشور و شوق روحانی و مشاهده دیدگان زیبا و جمال دلربا و آسمانی آن سَرور گرامی‌ام، دچار جذبه عظیم عشق و فنا گردیدم و از فرط شیفتگی، به حالت مرگ افتادم. در همین اثنا، از آن مشاهده به خود آمدم.

[4]. سوره فجر، آیه 32: «و داخل شو در بهشتم!»

به اشتراک بگذارید
keyboard_arrow_up
error: